دنیای درون ...
نوشته شده توسط : امین ایران

دنیای درون ...

ما می دانیم چگونه چشمان خود را به دنیای بیرون باز کنیم ؛ اما نمی دانیم چگونه چشمان خود را به دنیای درون باز کنیم . اگر آدمی نداند چگونه هر دو دنیا را با هم ببیند ، در تاریکی می ماند . اگر آدمی نداند چگونه در چشم به هم زدنی ، به دنیای درون سفر کند و بازگردد ، همواره با عالم بیرون خواهد ماند ؛ دنیای که در حاشیه و سطحی است . دنیای بیرون فقط ظاهر هستی است و مروارید ناب هیچ معنایی در جوی حقیر آن پیدا نمی شود . باطن هستی ، چیز دیگری است .

مروارید معنا ، فقط نصیب کسی می شود که خطر کند و به اعماق اقیانوس زندگی برود . چنین کسی است که معنا از چشمه دلش خواهد جوشید و بر زبانش جاری خواهد شد . دنیای بیرون ، زمینی خشک و تشنه معناست . آب و طراوتی در آن نیست . آبِ معنا از تو می جوشد ، به دنیای بیرون جاری می شود و طراوت و سرسبزی می بخشد . آنگاه سنگ ریزه ای برایت همان ارزشی را دارد که مرواریدی ، گل شبدر را از لاله صحرایی کم تر نخواهی دانست و جای قناری شوخ و شنگ ، گاهی نیز کلاغ فکور و اندوهگین را در قفس خانه ات میهمان می کنی . چشمان درونت را که بگشایی ، دیدنی ها خواهی دید .

آن گاه دنیای معمولی موجود ، دیگر معمولی نیست ، بلکه دنیایی می شود پر از رنگ و خیال و موسیقی . اما این تغییر در دنیا رخ نمی دهد ، بلکه در نگاه تو اتفاق می افتد . تحول اساسی این است : توان نگریستن به دنیای شگفت انگیز درون .

در ابتدا ، آنچه در درون مشاهده می کنی چیزی نیست مگر تاریکی ؛ بدیهی است که ناگهان تصمیم می گیری از آن بگریزی . به همین دلیل مردم اغلب دل مشغول دنیای بیرون اند ؛ این دل مشغولی ها راهی برای گریز از تاریکی و ظلمت است . در ابتدا چیزی به چشم نمی آید ، مگر مارها ، عقرب ها ، عنکبوت ها ، زیرا این ها سمبل آن چیزهایی است که تا کنون در ضمیر ناخودآگاه انباشته ایم . به محض آن که به درون نگاهی می اندازیم ، آن ها سرها را بلند می کنند و به ما می نگرند .

دلیل زشتی دنیای درون ما ، سرکوبی تمایلات است . تمایلاتی که اگر بیان می شدند زیبا بودند ، اما سرکوب شدند و تغییر ماهیت دادند . جامعه ، بیان و ابراز تمایلات را نمی پسندد ، جامعه سرکوبی را ترجیح می دهد . ابزار این سرکوبی ، فرهنگ است . فرهنگ ، بیشتر ویران گر بوده ، نه خلاق . کسی که تمایلات سرکوفته دارد ، خوی ویران گری نیز دارد و این خوی ویران گری ، به شکل های گوناگون خود را نشان می دهد . فقط آن کسی خلاق است که فرصت ابراز تمایلات خویش را یافته است .

بنابراین ، در ابتدای ورود به عرصه درون ، صحنه بسیار تاریک است ، و نه تنها تاریک ، بلکه انواع هیولاهای درون نیز در آن جا زندگی می کنند . ترس از این تاریکی و موجودات عجیب و غریب آن طبیعی است . به همین دلیل ، انسان وسوسه می شود که به همان دنیای بیرون چنگ بزند و بهانه ای برای اجتناب از سفر به دنیای درون پیدا کند . این وضعیت بشر در سراسر دنیاست ، این گریز از خویشتن ، به یک هنجار تبدیل شده است ؛ این هنجار را باید شکست .

سالک ، هنجارشکن است . شجاعت رویارویی با دنیای درون و گام نهادن در آن بسیار مغتنم است . خاصیت این سفر آن است که هرچه بیشتر به اعماق آن می روی ، نور بیشتری بر آن می تابانی . وقتی به ژرف ترین لایه وجود خویش می رسی ، ظلمت و اشباح ، همه با هم خواهند گریخت . در واقع بصیرت تازه ای در دل و اندیشه تو می شکفد .

همه آن اشباح و هیولاها در چشم انداز تازه ای قرار می گیرند و در پرتو نور خیره کننده ای دیده می شوند ؛ آن ها چیزی نیستند مگر توانایی های تو ، که بلا استفاه مانده اند ، سرکوب شده اند ، فرصت ظهور و بروز نیافته اند ، اما هرچه هستند ، توانایی های تو اند . تو می توانی این توانایی ها را آزاد کنی ، و آن گاه که با بیداری و بصیرت آزادشان سازی ، خلاقه خواهند شد .

آزادی هنرمند درون تو ، به دست تو ، موهبتی بزرگ است . این موهبت را باید با آفرینش و خلاقیت پاس بداری .





:: بازدید از این مطلب : 250
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 اسفند 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: